هواخوری

هواخوری

به امید آنکه جایی قدمی نهاده باشی..
هواخوری

هواخوری

به امید آنکه جایی قدمی نهاده باشی..

از طریق دایرکت اینستاگرام درخواست رمز بفرمایید.zed.kaa

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

The end

به نتایجى رسیدم کلا، حالا من این نتیجه هاى افکارم را اعلام میکنم شما هم نظر بدهید ببینیم چى در مى آید از این فکر مشترک

اول اینکه من زنهاى بیسواد و کم سواد زیادى را میشناسم که خیلى موفق هستند. دلیل؟ شاید  اعمال و فعالیتهایى باشد که در طول تاریخ به آن سیاست هاى زنانه گفته ایم و شاید تر! دلیلش ناخوداگاه تاریخى مردان ماست که زنهاى سیاس و سخت گیر را بیشتر میپسندند،زنهاى از زیر کار در رو و تنبل را دوست دارند و وظیفه شناسى ،فهم و آگاهى را براى زن نمیپسندند، زنهایى  با اخلاقهایى به وسعت تاریخ:زیرآب زنى،فالگوش ایستادن،دوبه هم زنى،، من دارم به چشم خودم خواب کردن مردها را به دست زنهایشان میبینم و این اتفاق گرچه مربوط به زنهایى است در فرودست فرهنگ اما موفقیت این زنها را هم به چشم خودم دیده ام چرا که همیشه پریدن دوبال میخواهد،

نتیجه ى دوم: حذف اینستاگرام به من یاداورى کرد آنچه که زندگى مردم امروز را خراب کرده عدم تمرکز در اولویت ها ى زندگى  است یا تمرکز بر آنچه اولویت محسوب نمیشود،میخواهم دو سه اولویت اصلى را انتخاب کنم  و بر آن تمرکز کنم بعد داشتن فعالیت هایى مثل اینستاگرام مسخره بازى است وقتى قرار است کار مهمترى داشته باشى و بخواهى بزرگ شوى توى آن کار،

خبرهاى خوشى دارم به زودى،ناهار هم پلو خورشت بادمجان داریم، بروم بادمجان هاى ماست مالى را سرخ کنم، شما ناهار چى دارید؟(؛


سى اسفند نود و پنج

من مشهدم،دوتا تصویر توى ذهنم بود ، تحویل سال در خدمت خانواده ى روح الله که خدایى اش اینبار هم دسته گل عجیبى به آب داده اند و سفر دوازده ساعته با دو عدد بچه،،رد شدن از کویر و هى کویر و باز کویر تا برسى به مشهد،بله بله مقایسه ى این دو تصویر باعث شد ظرف چندثانیه تصمیم بگیرم سختى سفر را قبول کنم ،چمدان ببندم و شبانه بیاییم مشهد، هشت شب تا هشت صبح توى راه باشیم ،الان توى نقطه ى امنم،روى فرشهاى شبه ابریشمى فیروزه اى خانه اى آرام در مشهد،کلى پیاده رفته ام و شیرینى تازه هم خریده ام،سبزى قرمه هم! و شستم و خرد کردم و قرمه سبزى مردافکنى بار گذاشته ام و دختر دایى را هم پاگشا کرده ام،،دارم کم کم لو میدهم که ظرف بیست سى ساعت چه فعالیت هاى عجیبى داشتم،بله،،مرغ زعفرانى و لوبیا پلو هم درست کردم و متوجه شدم مرغ زعفرانى هاى من براى خودش برند شده مثل مرغ شکم پرها،دستور اولیه ى این یکى را هم از خانم آقدایى گرفتم و تغییرات خودم را دادم ،  شکموتر از من سراغ دارید؟

راستى سر سال تحویل دعا کردید؟ به خودتان چه قولى دادید؟ من خیلى کرخت بودم، خیلى زیاد

مثل همیشه سلامتى عزیزانم را خواستم از خدا و همین،جوهر اراده هم خواستم اما آدمى که اراده اش ضعیف شده چه طور میتواند محکم و محکم درخواست کند چیزى را؟ من یاد گرفته ام که باید دست به کار شوم و همه ى فرشته هاى عرش هم نمیتوانند این یکى را به کسى هبه کنند،،،این یکى را باید کم کم پیدا کنم دوباره،،

عیدتان مبارک،بهترین روزگار را داشته باشید. 

 

خسته ی خسته ام

صفحه را باز کردم و مصمم هستم بنویسم. منتها کلمات و فکر ها پرنده های کاغذی  جادویی هستند که مثل پرنده های  افسانه های ژاپنی هی به سرو صورتت میچسبند و نمی گذارند مرتبشان کنی. میخواستم از مهمانی های عید بگویم .. اینکه سیاست انتخابی ام موتوا قبل ان تموتوا است.بمیرید پیش از آنکه بمیرید!  یهنی قبل ازآنکه قوم شوهر خودشان تصمیم بگیرند کی بیایند و اصلا چه کسانی بیایند دعوتشان کنیم و زمان و تعدادشان دست خودمان باشد. من مدتهاست همین کار را میکنم منتها امسال نفس و جان اینکار را هم ندارم. اصلا ندارم.
یک مهمانی مهم هم داشتیم که طرف کاره ای بود برای خودش پس وقتی قرار بود بیاید کلی هم حاشیه و دم و دستگاه همراهش بود. روز آمدنش که مصادف شد با جشن عقد دختر دایی روح الله مهمان مهم را پاس داد به دیگری .خدایی اش هم دیگری  آن طرف تور نشسته بود حاضر و بیدار تا آدم مهم را بچاقد .دستش درست. خیلی خوشحال شدم.
عقد دختر دایی هم تمام شد و من یکی از هزار تا پیراهن سرمه ای کوتاه ساده ام را پوشیدم و با خانم متخصص شینیون از فلان کشور یک ربع حرف زدم  و فلسفه چیدم تا موهایم را ساده و باز و لخت درست کند._یاللعجب! فر لوله ای مد شده دوباره؟!!!_ لباس و کفش و پیراهن شوهر قرتی ام  هم بیست برابر یا بیشتر از ارزش همه ی سر و بر من شد.بسم الله
2_یک خانه تکانی مفصل ونفس گیر هم کردم. به معنای تمام زلزله راه انداختم توی همه ی سوراخ سنبه ها و کمدها و تا جایی که شد بیرون گذاشتم و بخشیدم و شستم و شستم و شستم. با شوگر یعنی شستیم .در سکوت مطلق کار کردیم و کار کردیم و کار کردیم. روز سوم و آخر شوگر با لهجه ی دری شیرین تر از قندش گفت: من تورا به طور یک دوست می دانم.
شوگر! تو نمی دانی که من اصلا تورا عاشقم. صبر و شرافت وسکوت و مهربانی و قلب بزرگ و مناعت طبع و پاگیزگی روحت را عاشق ترم.یعنی مزار شریف با مزرعه های پنبه و کنجدش و عروسی ها و رقص هایش با یا علی گفتن درویشانش با چشمه ها و رودهای بیشمارش فرزندی خوب تر از تو نزاییده..
3_در تمام این دو سه هفته ما جوش و جلا زدیم .برای لباس و جزییات مهمانی عقد دختر دایی.بعد خودش خونسرررررررررررررد دانشگاه میرفت و ادی و عادی درس میخواند و حتی یک وعده نمازش از وقت اذان آن طرف تر نرفت. دیشب هم بعد از مهمانی من تا جایی که جان داشتم فکر کردم و فکر کردم.انگار که مادر عروس باشم و  دست دخترم را توی دست شوهرش گذاشته باشم.بعد ظهرآقدایی جان مازنگ زدند که همسرشان کمی غصه دارند و عسلو! دوساعت دیگر پرواز دارد. بیایید اینجا که وقتی عسلو رفت مامانش کمتر غصه بخورد.مامان عسلو آی اشک می ریخت و آی اشک میریخت. منتها خودش راحت و خوشحال چمدان میبست و بعد دست در دست شوهر قدبلندش رفت که بپرد.
ما؟
خیالمان راحت شد و برگشتیم خانه.
4_انفجار لباس. نوع جدیدپدافندهای مهمانی رفتن مردان منزل ما واحتمالا شما. بله..شما..با خود شما هستم دوست عزیز(:
5_من اگر مشهد رفتم و سختی های مسافرت با نوزادک را پذیرفتم بدانید فقط برای فرار از دیدن موجوداتی بوده که در سال یکبار باید بهشان بگویم عیدتان مبارک و خدایی اش هر سال دسته گل های بزرگتری به آب می دهندو منفور تر می شوند.اگر هم نرفتم برایم طلب رحمت و صبر کنید.تکلیفم روشن که بشود اگر ماندنی باشم لباس های دویدن توی پارکم را حاضر میکنم و چند دسته فریزیا میخرم و توی خانه پخش میکنم..حالا ببینیم(: