مىخواهى مثل بزغاله ها زندگى کنى؟
مثل گنجشک ها بمیرى؟
مىخواهى در این زندگى، مثل سگ ولگرد و بوف کور، با رنجها و کابوس ها به دیدار مرگ بروى؟
چهطور مىتوانى شبهاى روشن و روزهاى سازنده نداشته باشى؟
شبهایى که با خداوند پیوند بزنى و پیمان ببندى؛ و روزهایى که براى خلق گرفتار و بى خبر، نور و شور و سرور بیافرینى.
تو مىتوانى از همین روزهاى ساکت و شب هاى بلند نوجوانى، براى هدف هاى بلند و کارهاى بزرگ فردایت حساب باز کنى و برنامه بگذارى. بزرگان که به کارهاى بزرگى دست یافتند، از همین روزهاى خلوت و کارهاى کوچک شروع کردند. آتش هاى بزرگ، از یک جرقّه آغاز مىشود.
تو مىتوانى براى فراغتها و بىکارى ها و براى کارهایت برنامه بریزى.
در فراغت ها، مىتوانى به ارزیابى حالت ها و کارهاى خودت بپردازى. نقطه ضعف ها، وابستگى ها، بت پرستى ها و خودپرستى هایت را بشناسى. آنچه را که باعث خوشحالى و یا ناراحتى تو شده، شناسایى کنى و آنگاه، خودت را به محاکمه بکشى.