یک روز در خانه با گل پسر:
صبح دلم نمی خواد بیدار بشم. خیلی خسته ام و دوست دارم تا ظهر تو رختخواب بمونم. گل پسر در حالی که بالای سر من ایستاده: مامان جون پا شو دیگه! نخواب! دوست ندارم بخوابی! بیا بریم تو هال...و این قدر می گه که ناچارا بلند می شم.
میام توی هال دراز می کشم در یه حالت دل انگیزی بین خواب و بیداری، گل پسر موبایلمو میاره کنارم می شینه و همه آهنگای توی گوشی رو با صدای بلند گوش می ده و هر کاری می کنم بی خیال نمی شه!
میام پای لپ تاپ یه کم وبگردی کنم میاد روی پام می شینه، سرش جلوی مانیتور نگه می داره طوری که من هیچی نبینم و دستور می ده: بازی بیار! آهنگ هی بذار! (این آهنگ شهرام شکوهی که تو تیتراژ شام ایرانی خونده و من این قدر به خاطر علاقه شدید گل پسر شنیدمش که حالمو بد می کنه!!!)
می خوام تلویزیون ببینم خاموشش می کنه!
بعد از انجام کارای خونه پتو و بالش میارم که دراز بکشم جیغ می زنه: این پتوی منه! ننداز روت! من می خوام بخوابم. پا شو!
با تلفن صحبت می کنم، دم گوشم نق می زنه که گوشیو بده من می خوام حرف بزنم!
براش شیر و بیسکوئیت میارم لیوان شیر رو چپه می کنه و داد می زنه: مامان بیا! شیرا ریخت! (این وقتیه که تازه همه جا رو تمیز و مرتب کردم!)
یه کتاب میارم بخونم میاد از دستم می کشه و می گه: بده من می خوام بخونم! یه کتاب دیگه بخون!
قابلمه غذا رو می ذارم رو اجاق گاز، تا ازش غافل می شم می بینم رفته و شعله رو خاموش کرده!
.....
ای وایِ من!